دخترم

ساخت وبلاگ
شما که سواد داري ، ليسانس داري ، روزنامه خوني با بزرگون مي شيني، حرف ميزني ، همه چي مي دوني شما که کله ت پره ، معلّم مردم گنگي واسه هر چي که مي گن جواب داري ، در نمي موني بگو از چيه که من ، دلم گرفته؟ راه ميرم دلم گرفته ، مي شينم دلم گرفته گريه مي کنم ، مي خندم ، پا ميشم، دلم گرفته من خودم آدم بودم ، باد زد و حواي منو برد سوار اسبي بودم که روز باروني زمين خورد عمر من کوه عسل بود ولي افسوس روزاي بعد انگشت انگشت اونو ليسيد بعد نشست تا تهشو خورد. دخترم...
ما را در سایت دخترم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : baharvatabestaneha بازدید : 28 تاريخ : شنبه 25 آذر 1402 ساعت: 16:02

« نهاین برف رادیگرسرِ بازایستادن نیست،برفی که بر ابروی و به موی ما می‌نشیندتا در آستانه‌ی آیینه چنان در خویشتن نظر کنیمکه به وحشتاز بلندِ فریادوارِ گُداریبه اعماقِ مُغاکنظر بَردوزی.باریمگر آتشِ قطبی رابرافروزی.که برقِ مهربانِ نگاهتآفتاب رابر پولادِ خنجری می‌گشایدکه می‌بایدبه دلیریبا دردِ بلندِ شب‌چراغی‌اشتاب آرمبه هنگامی که انعطافِ قلبِ مرابا سختی‌ِ تیغه‌ی خویشآزمونی می‌کند.نهتردیدی بر جای بِنَمانده استمگر قاطعیتِ وجودِ توکَز سرانجامِ خویشبه تردیدم می‌افکند،که تو آن جُرعه‌ی آبیکه غلامانبه کبوتران می‌نوشاننداز آن پیش‌ترکه خنجربه گلوگاهِشان نهند.کجایی؟ بشنو! بشنو!من از آنگونه با خویش به مهرمکه بِسمِل شدن را به جان می‌پذیرمبس که پاک می‌خواند این آبِ پاکیزه که عَطشانش مانده‌ام!بس که آزاد خواهم شداز تکرارِ هِجاهای هِمهِمهدر کشاکشِ این جنگِ بی‌شکوه!و پاکیزگی‌ِ این آببا جانِ پُرعَطَشمکوچ راهمسفر خواهد شد.و وجدان‌های بی‌رونق و خاموشِ قاضیانکه تنها تصویری از دغدغه‌ی عدالت بر آن کشیده‌اندبه خود بازَم می‌نهند.منم آری منمکه از اینگونه تلخ می‌گِریمکه اینکزایشِ مناز پسِ دردی چهل‌سالهدر نگرانی‌ِ این نیمروزِ تَفتهدر دامانِ تو که اطمینان است و پذیرش استکه نوازش است و بخشش است. ــدر نگرانی‌ِ این لحظه‌ی یأس،که سایه‌ها دراز می‌شوندو شب با قدم‌های کوتاهدرّه را می‌اَنبارَد.ای کاش که دستِ تو پذیرش نبودنوازش نبود وبخشش نبودکه اینهمهپیروزیِ حسرت است،بازآمدنِ همه بینایی‌هاستبه هنگامی کهآفتابسفر راجاودانهبار بسته استو دیری نخواهد گذشتکه چشم‌اندازخاطره‌یی خواهد شدو حسرتیو دریغی.که در این قفس جانوری هستاز نوازشِ دستانت برانگیخته،که از حرکتِ آرامِ این سیاه‌جامه مسافربه خشمی حیوانی می‌خروشد...» Adblock t دخترم...
ما را در سایت دخترم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : baharvatabestaneha بازدید : 22 تاريخ : سه شنبه 14 آذر 1402 ساعت: 19:57

از تو کبریتی خواستم که شب را روشن کنم
تا پله‌ها و تو را گم نکنم
کبریت را که افروختم ، آغاز پیری بود
گفتم دستان‌ات را به من بسپار
که زمان کهنه شود
و بایستد
دستان‌ات را به من سپردی
زمان کهنه شد و مُرد

دخترم...
ما را در سایت دخترم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : baharvatabestaneha بازدید : 21 تاريخ : سه شنبه 14 آذر 1402 ساعت: 19:57

راهمان دور و دلمان کنار همین گریستن است
خدا را چه دیده‌ای ری‌را!
شاید آنقدر بارانِ بنفشه بارید
که قلیلی شاعر از پیِ گُلِ نی
آمدند، رفتند دنبال چراغ و آینه
شمعدانی، عسل، حلقه‌ی نقره و قرآن کریم.

دخترم...
ما را در سایت دخترم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : baharvatabestaneha بازدید : 24 تاريخ : شنبه 4 آذر 1402 ساعت: 13:18

به هیچ یار مده خاطر و به هیچ دیار که بر و بحر فراخست و آدمی بسیارهمیشه بر سگ شهری جفا و سنگ آید از آنکه چون سگ صیدی نمی‌رود به شکارنه در جهان گل رویی و سبزه‌ی زنخیست درختها همه سبزند و بوستان گلزارچو ماکیان به در خانه چند بینی جور؟ چرا سفر نکنی چون کبوتر طیارازین درخت چو بلبل بر آن درخت نشین به دام دل چه فرومانده‌ای چو بوتیمار؟زمین لگد خورد از گاو و خر به علت آن که ساکنست نه مانند آسمان دوارگرت هزار بدیع‌الجمال پیش آید ببین و بگذر و خاطر به هیچ کس مسپارمخالط همه کس باش تا بخندی خوش نه پای‌بند یکی کز غمش بگریی زاربه خد اطلس اگر وقتی التفات کنی به قدر کن که نه اطلس کمست در بازارمثال اسب الاغند مردم سفری نه چشم بسته و سرگشته همچو گاو عصارکسی کند تن آزاده را به بند اسیر؟ کسی کند دل آسوده را به فکر فگار؟چو طاعت آری و خدمت کنی و نشناسند چرا خسیس کنی نفس خویش را مقدار؟خنک کسی که به شب در کنار گیرد دوست چنانکه شرط وصالست و بامداد کناروگر به بند بلای کسی گرفتاری گناه تست که بر خود گرفته‌ای دشوارمرا که میوه‌ی شیرین به دست می‌افتد چرا نشانم بیخی که تلخی آرد بار؟چه لازمست یکی شادمان و من غمگین یکی به خواب و من اندر خیال وی بیدار؟مثال گردن آزادگان و چنبر عشق همان مثال پیاده‌ست در کمند سوارمرا رفیقی باید که بار برگیرد نه صاحبی که من از وی کنم تحمل باراگر به شرط وفا دوستی به جای آود وگرنه دوست مدارش تو نیز و دست بدارکسی از غم و تیمار من نیندیشد چرا من از غم و تیمار وی شوم بیمار؟ دخترم...
ما را در سایت دخترم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : baharvatabestaneha بازدید : 24 تاريخ : شنبه 4 آذر 1402 ساعت: 13:18